مناجات سال نو با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بیا که بیتو جهان، از گلایه لبریز است بهار، بیتو به رنگ غروب پاییز است بیا که فاجـعه میبارد از زمین و زمان ز اشک و خون، دل یارانِ حق، گهر ریز است بیا! به گـوش دل ما سرودِ مهـر بخوان بیا که صحبت عشّاق، بس دلانگیز است بیا! جهان زِ وجـود شهـیـد، رنگـین شد بـیا که نـالـۀ انسـان، گـلایـهآمـیـز است بـیـا که مـردم دنـیـا در انـتـظـار تـوأنـد در آرزوی وصـال تو، بـیقـرار تـوأند بیا که پیـش تو از روزگار، شکوه کنیم ز درد و رنج برون از شمار، شکوه کنیم ازین خـزان غـمافـزا، ازین شـبان سیاه ز سوز و درد دل بیقرار، شکـوه کنیم بـیـا کـه نـور بـگـیـریـم از فــروغ خـدا ز تـیـرهفـامی این شـام تار، شکوه کنیم تو ای صلابت ایمان! تو ای نشانه نور! بیا که در بر پـروردگار، شـکـوه کـنـیم بـیـا که مـردم دنـیـا در انـتـظـار تـوأنـد در آرزوی وصـال تو، بـیقـرار تـوأند بـیا و چـهـره شب را سـتـارهبـاران کن بهار و غنچه و گل را به شهر، مهمان کن به زرد رویی گـلهای پرشـکـسـته نگر فضای خـاطـر افـسرده را گـلـستان کن گرفته ظلمت شب، ره به کلبههای حزین بیا! ز پرتو خود کـلـبه را چـراغان کن ز سـنـگ فـتـنـه بییـاوران کـافـرکـیش شکـست شیـشه دلها؛ بیا و احـسان کن بـپا شده است خـدا را قـیـامـتی ز گـنـاه بیا و گوشه چـشـمی به حـقپرستان کن بـیـا که مـردم دنـیـا در انـتـظـار تـوأنـد در آرزوی وصـال تو، بـیقـرار تـوأند شـنــیــدهام که تـو از راه دور مــیآیـی پـی رهــایــی خـلــقِ صـبــور مــیآیـی عبور میکنی از راههای صعـب زمین ز جـادههـای بــدون عــبــور مــیآیــی بسوی ظـلـمت خـاموش راهـیان حـیات به کف گـرفـته طبـقهای نـور، میآیی چراغ عـدل به دست تو میشود روشن چو گل شکفـته ز درک حضور میآیی اگرچه قامت تو تا به کهکـشان خداست تو شاد و خنده به لب، بیغرور میآیی بـیـا که مـردم دنـیـا در انـتـظـار تـوأنـد در آرزوی وصـال تو، بـیقـرار تـوأند |